ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

نظرسنجی وبلاگی

ممنون از نسیم جون اگ ر ماهي از سال بودم .......اردیبهشت چون اولا تولد دخترمه دوما تولد خودمه سوما اردیبهشتای شیراز روکه شنیدید بهشته. اگر روزي در هفته بودم ....... پنجشنبه چون فرداش تعطیله.خخخخخخ اگر عدد بودم ........ 8 چون 8.8.88 جاودانه شده برام. اگر نوشيدني بودم .............. نوشابه خنک چون الان رژیمم بدجور هوس کردم! اگر ثواب بودم ............ کباب نمیشدم! اگر درخت بودم ...........گیلاس اونموقع خودم هی میوهامو میکندم و میخوردم! اگر ميوه بودم ......... اگه بودم نه هستم هلو رو میگم! اگه گل بودم ........ گل یاس مثل دخترم  اگه آب و هوا بودم .......... هوای خنک و دلچسب بهاری اگه رن...
30 خرداد 1392

دختر 25 ماهه من

یه دختر دارم شاه نداره     از خوشگلی و باهوشی و خانومی تا نداره دخترم خانوم شده حرفهای قشنگ قشنگ میزنه ،برا خودش بازی میکنه شعر میخونه برا من قصه میگه: یه بعبعی بود دفت ادا بقره موز بقره پاستیل بقره ماس بقره .پنگول منگول حب انگول بود آقا گوگه بود :تق تق تق :کیه کیه در مدنه درو بادندن میدنه!منم منم مادرتون(madaratoon)ادا آبوردم برتون !ادا:غذا   بادندن:بالنگر    دفت:رفت مدنه:میزنه عاشق بابا هادیشه همش میگه: برام گیسه بابا آدی بوگو برام بابا آدی بخون !منم مجبور شدم چند تا شعر در وصف بابا هادی از خودم دربیارم و بخونم یاسمین زهرا هم اونقدر کیف میکنه که گاهی با همین شعر میخوابه:بابا هادیه...
30 خرداد 1392

سفر مشهد

توی این چند روز یاسمین و محمد تا تونستن هله هوله خوردن از آبمیووه و پفیلاو کیک و پاستیل گرفته تا پیتزا    یاسمین  که عاشق سالادهای هتل هم شده بود هویج با سس!!!محمد که کلا غذا و شیر رو ترک کرده بود، یاسمین هم غذاشو به اصرار من یه کم میخورد. هتل هم که دیگه هتل هر سال نبود کبابهاش شده بود ١٠ سانت (واقعا خنده دار و مسخره بود)تنوع غذاییش نصف شده بود و اردور هم که زود تموم میشد ،توی یخچالها دیگه مینی بار نبود و هزار تا کم و کسری دیگه و اینجوری شد که ما برای همیشه از هتل بهارستان خداحافظی کردیم! هوای مشهد واقعا گرم و خشک بود برا همین یاسمین که قرار بود حسابی پوشیده بره حرم یواش یواش لباسهاش کم شد و باز هم با این ...
28 خرداد 1392

شانزدهم خرداد روز اول سفر

شروع سفرمون رو با ٢ ساعت تاخیر توی فرودگاه شروع کردیم،بچه های خوابالو و شیطون و هواپیمایی بدقول! توی هواپیما برای اولین بار یاسمین دیگه خودش صندلی داشت و کمربند بست هر چند که از کمربندش خوشش نمیومد ولی از اینکه روی صندلی جدا نشسته خیلی خوشحال بود از شدت خستگی همون اول کار نشسته خوابش برد ،حتی وقتی که رفتیم  کابین خلبان رو ببینیم آقای سرمهماندار اومد نشست کنار یاسمین که تنها نباشه و ما رفتیم کابین رو دیدیم. عشق به کالسکش باعث شده بود تمام طول سفر نگران این باشه که همه قصد ربودن کالسکه یاسمین رو دارن نه اینکه کالسکه مسافرتیش خیلی هم خوشگله!!!! به خاطر گرمیه هوا نمیشد یاسمین رو خیلی پوشیده ببرم حرم،واقعا با تمام وجود میتونم بگم...
25 خرداد 1392

حسش نیست

باور کنید حسش نیست هیچکاری بکنم نه فقط وبلاگ نویسی کارهای خونه هم همینطور.خدایا حس برسون! فعلا این رو داشته باشید تا بعدا بیام و بنویسم! ممنون از زیارت قبول گفتنها! -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!   ...
22 خرداد 1392

دیدار با مامان گلی و خانواده

دوستای عزیزم، دیشب جمعه 17 خرداد نی نی نازی های ما و خانواده شون با خانواده مامان گلی توی حرم امام رضا (ع) قرار داشتن. شرح آنچه گذشت رو به همراه عکسها می تونید توی وبلاگ مامان گلی جون به آدرس زیر ببینید: http://kimiamami.persianblog.ir/post/166/ ...
18 خرداد 1392

آقا ما داریم میایم

نمیدونید چه لذتی داره وقتی دلت پر بکشه بری زیارت آقا و امیدی به رفتن نداشته باشی یهو بفهمی که دعوت شدی بدون چون و چرا!!! آقا ما داریم میایم -دوستان عزیز ما فردا با محمد اینا عازم مشهدیم.انشاا... دوشنبه با کلی عکس میایم.دعاگوی همتون هستیم شما هم دعا کنید این دوتا شیطون زیاد اذیت نکنن و سفرمون پر از خیر و سلامتی و خوشی باشه. -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده! اینم فرشته من بای بای ...
16 خرداد 1392

تازه ترین های یاسمین زهرا

بازیهای جدید: -هرروز شستن یک عروسک در حمام و البته گرفتن کله مبارکش زیر شیر آب و ذوق کردن! خخخخخخخخخ - مامان بیا امیر دندون بازی بکونیم !من:خمیر دندون چه بازی هست ؟با هزار تا ادا و اطفار و کلمه های شکسته و...به من فهموند خمیر بازیش رو میخواد بهش میگم مامان این خمیر بازیه نه خمیر دندون!در حین بازی با خمیرها هی میگه : مامان نینی دلست کن،گوبه دلست کن و(گربه).... وقتی هم درست میکنم با بقیه خمیرها اونقدر روش فشار میده که دیگه نمیشه خمیرهارو از هم جدا کرد!!!! بلوزشو که درمیارم همش میگه: بیاید من بخولید !یا از افعال معکوس استفاده میکونه و میگه: نخولیدااااااااا!!! بابا احسان در حال خوردن یاسمین ...
14 خرداد 1392